هدیه یک شهید به من
????????هدیه من به یک شهید یا هدیه ی یک شهید به من…
من واقعا دوست نداشتم چادر بپوشم . اونم تو این سنم که هنوز زیاد بزرگ نشدم تازه اردیبهشت امسال 15 ساله شدم
چادر پوشیدن من یه خاطره شیرینه برام .
همیشه خواهرم می گفت که چادر عزت خانوما رو بالا می بره ولی من گوشم بدهکار نبود .
من اصولا هر پنجشنبه میرم سر مزار شهدا . هر وقتی که مساعد باشه سعی میکنم برم . اون روز هم اولین پنج شنبه ی سال بود. همینطوری داشتم بین مزار شهدا میرفتم چشمم به عکس مزار یک شهید افتاد. نمیدونم انگار داشت صدام می کرد که ی چند لحظه ای مهمونش بشم .
گفتم یه فاتحه برای آن شهید بخوانم .
نشستم فاتحه رو که خواندم یه حس خیلی عجیبی بهم دست داد که تا اون زمان تجربه اش نکرده بودم . یه حس دلبستگی و ارادت به اون شهید .
دیگه داشتم کم کم میرفتم که مادر اون شهید اومد؛ یه خانوم مسن بود . اومد و منم نمیشناخت خیلی گرم باهام احوالپرسی کرد و بعد دستامو گرفت و گفت : تو پسرمو میشناسی؟
گفتم : نه اولین باره میام سر مزارشون .
گفت : میخوای یه هدیه بدی به پسرم ؟ تو این ایام عید
گفتم : بله چرا که نه
گفت : اگه پسرم شهید شده و خونشو به مردم وطنش هدیه داده ؛ تو هم میتونی چادر بپوشی و حجابتو به پسرم هدیه بدی؟
واقعا حرفای اون خانوم خیلی به دلم نشست گریه مون گرفت و من قول دادم
روز اولی که چادر پوشیدم اتفاقا کلاس زبان داشتم . اصلا نمیتونستم جمع و جورش کنم هی از تصمیمم منصرف می شدم ولی وقتی یاد اون روز می افتادم به خودم میگفتم : تو هدیه دادی حجابتو، نمیتونی پس بگیری.
یه مدت که گذشت عادت کردم و حالا خیلی برام راحته که چادر بپوشم . فکر میکنم با اینکارم دیدگاه دیگران هم دربارم عوض شد . احساس میکنم حالا دیگه بیشتر بهم احترام میدارن .
و حالا میبینم چادری شدن چه عزتی داره !
منبع: من و چادرم ، خاطره ها
http://blog.ir/panel/montazerzohour/post_edit/59